بازماندگان شب هول طبس؛ ۷۰۰ کارگر استعفا دادهاند
از ۲ هزار کارگر معدن معدنجوی طبس ۷۰۰ نفر استعفا دادهاند وعده افزایش حقوق ۳ میلیون تومانی کارگران معدن هنور عملی نشده است، اینها حرفهای چند کارگر سابق معدنجوی طبس است که با چند سال سابقه بهتازگی از کار خود استعفا دادهاند.
تا دیروز با هم کلنگ میزدند، چراغ میگرفتند، سنگها را جمع و بارگیری میکردند. روزی دو بار مسافت خوابگاه تا کارگاه را میدویدند تا به صف ناهارخوری برسند. بعد دوباره دواندوان در صف حمام میایستادند که شاید بشود بعد از آنهمه نفسِ بریده، سرجمع پنج دقیقه بیشتر استراحت کرد. زندگی به وقفههایی کوتاه بین دویدنهای شش ساعته در بالا و زیر زمین تقسیم میشد. شش ساعت رو، شش ساعت زیر و دوباره از سر.
هم میخواهند حرف بزنند و هم میترسند همین آب باریکه ماهی ۱۳ میلیون تومان حقوقشان هم بریده شود و دیگر قرارداد شش ماههشان را تمدید نکنند. آنهایی که ماندهاند میگویند ما شهید زندهایم. آنهایی که رفتهاند میگویند، طاقت کار کردن نداشتیم. آنهایی که ماندهاند میگویند، هر روز معدن ما را میخورد. آنهایی که رفتهاند میگویند، یادآوری اول مهرماه گوشت تنمان را میریزد.
مرد میانسالی از قدیمیهای «معدنجو» بیرون از کارگاه میگوید: «وقتی بچههایمان را بیرون از معدن میدیدی فکر میکردی از بالاشهر تهران آمدهاند. نه اینجوری مثل من. خوشتیپ و خوشهیکل.» جملهاش را با صدای ضعیفی اینطور تمام میکند: «اما از بدن ۸۰ کیلویی بعضی از آنها ۱۰ کیلو باقی مانده بود.»
ناجیان کارگران استعفا دادند
روز حادثه معدنجوی طبس، به کارگرانی که در شیفت ۱۵ روزه استراحتشان بودند اطلاع داده میشود که هر کسی توان و دل و جرأتش را دارد برگردد و اجساد را از دل معدن بیرون بیاورد. حدود ۱۰ نفر از کارگران این دعوتنامه را قبول میکنند تا حلق زمین را بشکافند. مگر امدادگران معدن این کار را نکرده بودند؟ «نه خانم. ما آنها را بیرون میکشیدیم. سوار واگنها میکردیم و امدادگران جنازه که میآمد بالاتر، آنها را تحویل میگرفتند. بقیه حاضران هم آنجا بودند، نهارشان را میخوردند و میرفتند. دست آخر هم از همه تقدیر کردند، اما یک نفر اسم ما را نیاورد.»
حالا هم همه آن کارگران ناجی از معدنجو استعفا دادهاند. میگویند از آخرین بار که با بدن بیجان رفقایشان بیرون آمدهاند، نتوانستهاند پایشان را معدن بگذارند. زندگی برای آنها از حالا بهبعد معنی دیگری دارد. یک لحظه که از زمان غافل شوند، ردیف بدنهای پارهپاره و اجساد یخزده است که جلوی چشمشان ردیف میشود.
چه کارگرانی استعفا دادند؟
از کارگران بیرجندی ۱۰ تا ۲۰ نفر، از مشهدیها ۳۰ تا ۴۰ نفر و از کارگران قوچان حدود ۲۰۰ نفر استعفا دادهاند. بقیه بازماندهها با اماواگر و شاید ماندند و احتمال دارد همین روزها آنها هم بیایند بیرون. شورای شهر قوچان برای بعضی از آنها در یک شرکت لبنیاتی، یک کارگاه معدن و کارگاه دیگری در شهرک صنعتی کار پیدا کرده. مرد ۳۰ ساله اهل اطراف این شهر که هنوز بعد از استعفا کار پیدا نکرده، میگوید: «بعضی از همکارانمان که استعفا دادند در این مشاغل شروع بهکار کردهاند که حقوق یکی از آنها ماهی هشت میلیون تومان است. میشنوید؟ ماهی هشت میلیون تومان. سیستماش هم این است که یک ماه پشت سر هم کار میکنی و دو روز مرخصی میگیری.»
بقیه استعفادهندگان فعلاً بیکارند و احتمالاً تا چند ماه آینده فقط بیمه بیکاری بگیرند. بعضی از آنها میگویند که اگر حقوقمان را بیشتر کنند شاید برگردیم معدن. این وعده را مدیرعامل معدنجو به آنها داده است. چند کارگر میگویند که آنها آقای رئیس را هیچوقت ندیده بودند. «نه که نیامده باشد، میآمد، اما کارگر که اجازه نزدیک شدن به او را نداشت.» با این حال به گفته آنها، محمد مجتهدزاده بعد از آوار طبس باشگاه معدن آمده و قول داده که بهجز امکانات ایمنی، حقوقها را از همین ماه سه میلیون تومان افزایش بدهد. یعنی حدوداً از ۱۳ میلیون تومان برسد به ۱۶ میلیون. حقوقی که تا دیروز هنوز واریز نشده است.
۱۰۰ متر مانده به بدنهای رفقایمان
کارگرانی که برای آوردن اجساد داوطلب شده بودند حالا بهتازگی لب از لب بازکردهاند که آن روز به آنها چه گذشته است. در آن سه روزی که به دنبال همکارانشان میگشتند، چه اتفاقهایی رخ داده است؟ بعضی از روایتها با وجود گذشت ۴۰ روز تا امروز به گوش کسی نرسیده بوده. چهار کارگر داوطلب در بلوک C میگویند، کسی مجبورشان نکرده بود که این کار را بکنند. «رفقایمان بودند. همولایتی بودیم. معلوم بود که با چنگ و دندان میرویم تا بیرون بیاوریمشان.»
آنها باید نزدیک به ۱۰۰ متر زیر کوه زغال پایین میرفتند تا برسند به بچهها. ۱۵-۱۰ متر اول معدن راه باز بود، اما بقیه مسیر به دیواره سفت و سخت صخرهها برخورد میکردند. این چهار نفر یک کلنگ بردند که بهزور سنگها را از دل کوه جدا میکرد. چند سانتیمتر، چند سانتیمتر جلو میرفتند. تونل میزدند و قطعههای سنگ را با دست بیرون میبردند. قطر تونلشان ۴۰ سانت بیشتر نمیشد. فقط در همین اندازه که خودشان بتوانند جا شوند. روی زانو و کف دست راه میرفتند. وقتی زمین را هماندازه با طول یک زمین چمن استادیوم آزادی تراشیدند، به اولین جسدها رسیدند. به ۲۰ بدن بیجان. راه هر روزه آنها ۲۰ برابر طولانیتر از چیزی بود که آن روز کندند.
کارگران معدنجو در روزهای عادی ابتدا ۷۰۰ متر مستقیم میرفتند تا برسند به کوچه پسکوچههایی که زیر زمین حفر شده بود. صدها کیلومتر بعد از این تازه میرسیدند به کارگاهها. هرکدام از کارگاهها در یکی از این کوچههای زیرزمینی قرار داشت که در دل خاک، سیاهی را شکافته بود. ارتفاع دیواره این تونلها در اول ورودی معدن از یکمتر شروع میشد و کمکم به ۴۰ سانتیمتر میرسید.
یکییکی رفقایشان را روی کول میانداختند و از دل شب بیرون میآوردند. بدون دستکش، بدون ماسک و بدون کیسه نجات؛ فقط با یک چراغ قوه و کلنگ. کارگر ۲۶ سالهای که همکارانش را بیرون آورده با شش سال سابقه کار میگوید: «همه را شناختم. بدنها بریدهبریده شده بودند. من، اما بهجز پنج یا شش نفر که سوخته بودند، بقیه را شناختم. بعد هم تا واگنها آوردمشان و داخل واگن آنها را به بیرون از معدن فرستادم. بعد از پنج روز هم با لباس پاره و دست و بال زخمی بیرون آمدم.»
آنهایی که اجساد را بیرون آوردند، میگویند در تونل C دو نفر خاک روی بدن کارگران ریخته شده که استخوان آنها را مثل ماهی نرم کرده بود. سه نفر را از روی دیانای شناختند. احسان را هم از خالکوبی روی دستش. احسان اولین نفری بود که ناجیان معدن توانستند زیر خاک پیدا کنند. جزئیات تصاویر، دلش را آشوب میکند و فقط میگوید که یک روز بعد از بیرون آوردن همکارانشان، همه این ناجیان تبخال زدهاند و تا اول آبانماه سر کار نرفتند.
آنچه داخل کوه زغالسنگ گذشت تمام این ۴۰ روز سلولسلول جانشان را مکیده است. این ماجرایی بود که در تونل c اتفاق افتاده، اما پیدا کردن کارگران در تونل B کمی راحتتر بوده. حداقل بدنها قابل حمل بودهاند. دیدن بدنهای یخزده، چشمها را از حدقه در میآورد. آنهایی که در تونل B بودند، با گاز جان دادند. چگونه؟ در همان حالتی که زیر زمین بودند خشکشان زده بود. یکی سنگی برداشته بود و یکی دستش را به سرش زده بود و دیگری با کمری خم شده، در همان حالت فریز شده بود.
زنده ماندن سخت شده بود
وقتی از زیر خاک بالا میآیند زیر ناخنها، لابهلای خطوط کف دستها و داخل گوشهایشان هم خردهریزههای سیاه سنگ چسبیده. مثل ر. ر که او هم یک بازمانده است. بازماندهای که دیگر نتوانسته بیشتر از این، در طبس بماند. «آنها که مردند، اما حالا زندهماندن برایشان سختتر شده. قبلاً هم سخت بود. قبلاً از خواب که بیدار میشدیم دستهایمان لمس میشد. یخ میزد. انگشتها کار نمیکردند. ۱۰ دقیقه ماساژ میدادیم که روان شود، اما حالا دیگر عقلمان هم سر جایش نیست. وقتی آدمها حرف میزنند نمیفهمم. یک دفعه میروم توی خودم و لیوان چای از دستم میافتد. آنها از برادر هم به من نزدیکتر بودند.»
کمتر از یک هفته از استعفایش میگذرد و هر روز با خودش تکرار میکند: «اگر اینها نمیمردند، ما مرده بودیم. در طبس هم اتاق سر جایش بود، هم کلنگها و بیلها. جاده، تونل و زمین هم همان است، اما هم اتاقیهایمان نبودند. چطور این را تحمل کنیم؟ تصویر آنها مدام میآید توی ذهنمان.»
«ر. ر» اهل قوچان است. قوچانیها چندین جوان در این انفجار از دست دادهاند. سه خانواده در دو روستای این شهر، شش برادر را از دست دادهاند. هر خانواده دو برادر. فرهاد پیرزاده، همان رتبه دو رقمی کنکور، پسر از یکی از همین خانوادهها بوده است. حالا هم فقط از یک روستای سراب از توابع قوچان، ۲۰ کارگر استعفا دادهاند. به گفته این مرد جوان، از نظر ایمنی و تجهیزات چیزی تغییر نکرده، اما مثلاً دیگر هر شیفت، یک ماسک میدهند. قبلاً همین را هم نمیدادند.
دیدگاهتان را بنویسید